تو ضلع شرقي مسجد جامع بازار تهران ، یه دُکانِ غذاخوريي بود که بالاي پيشخوان دُکان نوشته بود ، «نسيه و پول نقد داده ميشود ، فقط بقدر قوه..(!)»
هر وقت بچه هایی که براي بردن غذا براي صاحبکارشون مي اومدن ، یه لقمه چرب و لذيذ از گوشت و کباب و ته ديگ زعفراني درست ميکرد و خودش با دستاش لقمه رو تو دهن اونا ميگذاشت و پیش خودش میگفت: مبادا صاحبکارشون به اونا از اين غذا نده و اونا چشمشون به اين غذا بمونه و من شرمنده خدا بشم!!!...

او بهترين کاسب قرن ، حاج ميرزا عابد نهاوندي بود ؛ معروف به «مرشد چلويي» پير مردي بلند قد با چهره ايي بسيار نوراني و خوشرو و با محاسني سفيد... خدا رحمتش کنه... چقدر تو اين دوره نياز داريم به اينجور آدما... :(